کد مطلب:33618 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:151
مست گشت او باز از آن سغراق زفت نقل آمد عقل او آواره شد [صفحه 186] چون همای بی خودی پرواز كرد عقل را سیل تحیر در ربود نیست اندر جبه ام الا خدا آن مریدان جمله دیوانه شدند (مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 2126 -2123 و 2109 -2108) اما ضربه های كارد بر تن او كاری نبود، بلكه زخم چاقوها، بدن خود مریدان را می درید. هر كه اندر شیخ تیغی می خلید یك اثر نه بر تن آن ذوفنون (مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 2129 -2128) مولوی در مقام توجیه آن سخن بایزید نهایتا می گوید، بایزید در آن هنگام كه آن سخن را می گفت، بایزید نبود بلكه كس دیگری از زبان او سخن می گفت.
در تاریخ تصوف از بعضی بزرگان و مشایخ این فرقه جملاتی نقل شده است كه از آنها بوی رعونت، لاف زنی و تكبر و حتی بوی كفر استشمام می شود و صوفیان برای توجیه این عبارات جهد فراوان كرده اند. برای مثال، مشهور است كه «بایزید بسطامی» گفته بود: سبحانی ما اعظم شانی، یا، «لیس فی جبتی سوی الله»، «در جامه ی من جز خدا كس دیگری نیست». مولوی در مقام توجیه این بیان، داستانی می آورد كه در تذكره الاولیاء شیخ عطار نیز آمده است: اصحاب بایزید نسبت به این سخنان بایزید اعتراض می كنند. او نیز به تایید می گوید كه این سخنان كفر آمیزند و نباید بیان شوند، لذا اگر دوباره این سخنان را از من شنیدید، مرا بكشید چرا كه قتل من واجب خواهد شد. اما دوباره در احوال بی خودی آن سخنان را بر زبان می آورد و مریدان با چاقو به وی حمله می كنند.
آن وصیتهاش از خاطر برفت
صبح آمد شمع او بیچاره شد (...)
آن سخن را بایزید آغاز كرد
ز آن قوی تر گفت كاول گفته بود
چند جویی بر زمین و بر سما
كاردها در جسم پاكش می زدند
باژ گونه از تن خود می درید
و آن مریدان خسته و غرقآب خون
صفحه 186.